گربه فلج

گربه‌ای بود از دو پا فلج. و به مهربانی مادرِ خـانه، گوشه‌ی حیاط خانه زندگی می‌کرد. بعد از ظهرها، صدای بقیه‌ی گربه‌ها از روی پشت بام‌ها راهی حیاط خانه می‌شد. گربه با کمک دو دست، جور پاهای بی‌جانش را می‌کشید و کشان‌کشان تا میانه‌ی حیاط می‌رفت. جواب صدای دیگر گربه‌ها ادامه مطلب…

سگ موتور سوار

دکتر عکس رادیولوژی را روی میز می‌گذارد: «مادرجان دستت شکسته.» رو می‌کند به مرد جوان: «مشکل این‌جاست که پوکی استخوان هم داره.» مرد جوان سر تکان می‌دهد و رو می‌کند به مادرش: «می‌بردن که می‌بردن. فدای سرت. حالا…؟!» حرفش را نصفه نیمه رها می‌کند: «آقای دکتر می‌شه دستش رو گچ ادامه مطلب…

پیاله‌ آب

برای رسیدن به گام‌های بلندش، می‌دویدم.  پیِ آوایی نا‍ آشنا، قدم برمی‌داشت. از این کوچه‌باغ به کوچه‌باغ بعدی. من هم به دنبالش.   دورنمـای  کوچه‌باغی پهن، که در امتدادش تا چشم کار می‌کرد، زمین کشاورزی بود. صدا نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. رودخانه‌ی باریک آب، بین‌ کوچه و زمین سرسبز، جدایی ادامه مطلب…

کنگر

عَذرا یک کنگر کوچک از توی سینی برداشت. فرو کرد توی پیاله‌ی سرکه. کنگر را به لبه‌ی پیاله کشید. دست دراز کرد:«بفرما همسایه! خیلی خوشمزه است!» زن آبِ دهانش را قورت داد. به زحمت روی دوپا نشست. کنگر را گرفت: «تشکر همسایه! بِسْمِ اللهِ الرَّحمٰن الرَّحیٖم.» عَذرا خندان دست برد ادامه مطلب…