نفرین!

نامه ای برای اسقف نجران، تنها منطقه ی مسیحی نشین حجاز فرستاد. ابوحارثه نامه را خواند. آنان را به پرستش خدای یگانه یا پرداخت فدیه به حکومت اسلامی سفارش کرده بود. پس از خواندن نامه، شصت نفر از دانایان نجران، لباس فاخر بر تن، انگشتر طلا بر دست و صلیب ادامه مطلب

آه، نگاهم مکن!

دیگر پای آمدن ندارم. پای روحم مدّتی است فلج شده است. ای علیِ رضا به حق! ای فرزند مولایِ جانم علی! فردا روزِ کامل شدن دین است و  من بیقرارتر از همیشه…. این شادی ها عاریه ای است. برای پنهان کردن‌ غمِ انتخابِ شورا است. دنیا تاریک است و هر ادامه مطلب

عدالت

چند روزی است که به واژه ی عدالتـْ می اندیشم.  واژه ای که آثار خارجی اش برای برخی آن قدر تلخ و سوزاننده بود که غدیر را نادیده گرفتند. افکارم را واگویه می کنم: می گویند هر چیزی را در جای خود قرار دادن است. این هر شامل هر ماهیتی ادامه مطلب

قربانی

مزرعِ  سـبز فلکـ دیدم و داسـ مَـه نو یادمـ از کشته خویش آمد و هنگامـِ درو نوْ ماهِ  ذی الحجه، زانوی غم به بغل گرفته است.  سال هاست این سفرْ، این سفرِ ناتمـام، سفر آخر است. همان سفری که از ابتدا به عمره قائم شد. قربـانی نکرد. صدای  جدّش در گوشش پیچید: «ای ادامه مطلب