هیچ
در کودکی و نوجوانی، هر حسی اغراق شده است و همهچیز زیـبا؛ چون درِ بسیاری ادراکات به رویت بسته است.
در کودکی و نوجوانی، هر حسی اغراق شده است و همهچیز زیـبا؛ چون درِ بسیاری ادراکات به رویت بسته است.
توسنی کردم ندانستم همی کز کشیدن سختتر گردد کمند واگویی این تک بیت، به زیر لب، از سویدای دل و مزه مزه کردنِ حسی امیدبخش در روزگـار مدرسـه، در روزگـار ترسـیم آیندهای روشن در خیـال، در روزهایی که جملگی میگفتند تو نورَسی و دلت سفید و بیخط و خش، برای ادامه مطلب
گاه ماجرایی، سنگی زشت و کج و معوج میشود و آبگینهی دل را نشانه میرود. آبگینه هزار تکه میشود. تکههای شکسته، جوف صدر را پر میکند. یادآوری خاطرات، صدرِ مجروح را در هم مُشت میکند. فرو رفتن تکههای شکستهی آبگینه در شش گوشهی تنگ شده صدر، جای زخم را تازه ادامه مطلب
اذان تمام نشده، صدای پدافند بیشتر شد. از توی ایوان، تیر پدافندهایی که توی هوا منفجر میشدند، نمایان بود. کمی توی ایوان پا به پا شد و رفت تو. به اصرارش پشتِ دیوارِ هال نماز خواندیم. میگفت: «ممکن است وسط نماز، شیشهها خرد شود و بریزد روی سرمان.» بعد از ادامه مطلب