انتهای کوچه
زن خودش را هزار پاره توی آیینههای ریز و درشت دیوار دید زد:«توی این شلوغی حتی نشد برم نزدیک حرم.»از حرف خودش گریهاش گرفت. نزدیک در ورودی رواق، میان انبوه آدمها از حرکت افتاد. صدایش را بالا برد: «چرا وایسادن؟ چرا نمیرن؟» دختر به انبوه زنها چشم دوخت. پتهی چادرش ادامه مطلب