انتهای کوچه

زن خودش را هزار پاره توی آیینه‌های ریز و درشت دیوار دید زد:«توی این شلوغی حتی نشد برم نزدیک حرم.»از حرف خودش گریه‌اش گرفت. نزدیک در ورودی رواق، میان انبوه آدم‌ها از حرکت افتاد.  صدایش را بالا برد: «چرا وایسادن؟ چرا نمی‌رن؟»  دختر به انبوه زن‌ها چشم‌ دوخت. پته‌ی چادرش ادامه مطلب

از میان برخیز

♥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ♥ «جز آنچه زیرلب هر روز با توام در میان است.» با خواندن این جمله‌ی کاتب، آه از نهادم برخاست. چقدر پر ادعا هستم؛ حال آن‌که حتی یک نفَس از نفَس‌های عمر، یادتان نبودم. بی‌گمان می‌گویم، خب هر روز که دعا می‌کنم بیایید! با خودم که تعارف ادامه مطلب

سرکش

توسنی کردم ندانستم همی  کز کشیدن سخت‌تر گردد کمند واگویی این تک بیت، به زیر لب، از سویدای دل و مزه مزه کردنِ حسی امیدبخش  در روزگـار مدرسـه،  در روزگـار ترسـیم آینده‌ای روشن در خیـال، در روزهایی که جملگی می‌گفتند تو نورَسی و دلت سفید و بی‌خط و خش، برای ادامه مطلب