خواب زمستانی
این روزْ پنجشنبه و فردا روز… در دلم ولوله برپاست. شامه ام را بوی مرگ پر کرده است. چشم بر هم زدنی جمعه دست در دست جمعه شد. زمان هم خسته شده از بی صاحبی. از سر و تهش می زند تا برسد به روزنه ی امید. اما… در این ادامه مطلب
این روزْ پنجشنبه و فردا روز… در دلم ولوله برپاست. شامه ام را بوی مرگ پر کرده است. چشم بر هم زدنی جمعه دست در دست جمعه شد. زمان هم خسته شده از بی صاحبی. از سر و تهش می زند تا برسد به روزنه ی امید. اما… در این ادامه مطلب
روزها چون باد در گذر است. صبحِ روزِ شنبه با شبِ پرهیاهوی ِ خاموش جمعه به سر می آید. گویی کار نا تمامی دارم. تسبیحش را بر می دارم و دور تا دور خانه راه می روم. اگر زندگی بیدار بود، با من هم قدم می شد و سوال هایش ادامه مطلب
مثل پارسال، مثل هر سال! سجاده اش پهن است و چادر گل گلیِ نمازش به سر. تسبیح در دست راست و زیارتنامه در دست چپ. یک دانه را می اندازد روی سر بقیه ی دانه ها. لبانش می جنبد. دور تا دور سجاده را طواف می کند. گاه کنار ادامه مطلب
نامه ای برای اسقف نجران، تنها منطقه ی مسیحی نشین حجاز فرستاد. ابوحارثه نامه را خواند. آنان را به پرستش خدای یگانه یا پرداخت فدیه به حکومت اسلامی سفارش کرده بود. پس از خواندن نامه، شصت نفر از دانایان نجران، لباس فاخر بر تن، انگشتر طلا بر دست و صلیب ادامه مطلب