ظهر عاشورا!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

 

مثل پارسال، مثل هر سال!
سجاده اش پهن است و چادر گل گلیِ نمازش به سر.
تسبیح در دست راست و زیارتنامه در دست چپ.
یک دانه را می اندازد روی سر بقیه ی دانه ها.
لبانش می جنبد. دور تا دور سجاده را طواف می کند. گاه کنار پنجره می ایستد و به جای نامعلومی خیره می شود.
آخرین دانه ی تسبیح!
حرکاتش تغییر می کند.
دور سجاده طواف می کند. رو به قبله دست به سینه می چسباند و کمی خم می شود.
تسبیح، خود را به چادرش متبرک می کند.
دانه از اسارت انگشتش آزاد می شود و خودش را به بقیه دانه ها می رساند.

دور دوم تسبیح تمام می شود.
به سجده می رود. قامت می بندد. سر دو رکعت، سلام می دهد.
صدای اذانِ ظهر خانه را پر می کند.
دستمال پارچه ای دور دوزش را از لایِ تایِ جانماز برمی دارد و به چشم هایش می کشد.
بانگ اذان تمام می شود. قامت می بندد. خم می شود. رد نور را از زیر چادرش دید می زنم. سرچشمه را نمی یابم.
عطر سیب شامه ام را پر می کند.

 


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها