آه، نگاهم مکن!

منتشرشده توسط مصطفوی در تاریخ

دیگر پای آمدن ندارم.

پای روحم مدّتی است فلج شده است.

ای علیِ رضا به حق!

ای فرزند مولایِ جانم علی!

فردا روزِ کامل شدن دین است و 

من بیقرارتر از همیشه….

این شادی ها عاریه ای است. برای پنهان کردن‌ غمِ انتخابِ شورا است.

دنیا تاریک است و هر روز تاریک تر.

حق پنهان است و هر روز پنهان تر.

زمین تنگ و هر روز تنگ تر.

یا معین الضعفا!

کورسوی امیدم را ناامید مکن!

او شما را عاشقانه دوست داشت. 

به مدت سال های عمرتان در این دنیا نفس کشید.

به خاطر دختر خلفتان،

به خاطر عشقی که به شما داشت،

به خاطر اشک های نیمه شبش از سَرِ دلتنگی،

از خدا ظهور فرزندتان را بخواهید!

ظهور منتقم مادرتان را!

ظهور بازپس گیرنده ی فدک را!

ظهور به یاد آورنده ی غدیر را!

مادرم یادم می داد شما را معین الضعفا بخوانم، شما را رئوف بدانم و من دست در دستش در آیینه کاری های حرم، خود را نظاره و ذوق کودکانه ام را می کردم.

مادرم راست می گفت، همیشه….

این بار هم می دانم  ضعیفان را یاری می کنی و دعامان می کنی 

که ما را ناصری جز محمد و علی نیست.


0 0 رای ها
امتیــاز به نوشـته
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها