هیچ کس!
دیروز دیدمش.
شکسته شده بود. چند چین کنار چشمش و موی کوچک سپیدِ ابرو.
تمامْ او می گفت و من محوِ تک موی سپید. نگاهم که می کرد، نگاه می دزدیدم و لبخند، چاشنیِ چهره ام می شد.
دنیا تو را می شِکند. دنیا مُسخر توست، تا تو با تمام وجود غریو برکشی؛
أنا الفقیر، أنا المسکین، أنا المستکین، لَا أمْلِكُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَلَا ضَرَّاً
که چون او حکم کند، همه محکومند!